ایـن چـای روضـه ها کـه مـرا زیر و رو کـند
عطرش ز دور کــار هـــزاران سبـــو کند
زاهد بیا که این می بی غش دو ساله است
دردش تو را بسازد و حالت نکو کند
ای محتسب به مستی ما خرده ای مگیر
کاین می که می رسد همه دفع عدو کند
ساقی بریز چای و بگردان سبوی خویش
چون مرهمی به سینه و بغض گلو کند
گلها و غنچه هاست درین محفل عزیز
خوشبخت آن که غنچه نشکفته بو کند
از قبله گشته نام خدا را بیاورد
یکبار اگر به قبله نادیده رو کند
یارم میان میکده دارد به دست خویش
این چای روضه ها که مرا زیر و رو کند
تا در میان هیئت ما حروله کنند
پس ساکنان عرش خدا را بیاورید
سرچشمه بقا به خدا چای روضه هاست
پس بهر خضر چای بقا را بیاورید
روضه تمام شد به تمنای یک طعام
حاتم نشسته است، غذا را بیاوید
سماوری که به بزم حسیــن می جوشـد
بخار رحمت آن جُــــرم خلق مــی پــوشد
حدیث باده و تسنیم و سلسبیل کم گوی
بگو حکایت مـستی که چای می نوشــد